کد خبر: ۹۰۳۴
دیدگاه| جریان‌شناسی ۵ طیف روحانیت از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا پیروزی انقلاب (با اشاراتی به سخنان اخیر عبدالعلی بازرگان)

| مهرداد خدیر| مبارزین و غیرمبارزین

این نوشته دربارۀ تاریخ انقلاب نیست. بلکه مشخصاً به قصد ترسیم نسبت بدنۀ روحانیت با آن به بهانه سخنان اخیر مهندس عبدالعلی بازرگان در تخفیف نقش بدنه روحانیت در انقلاب است.
يکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۲۲

پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی- دیدگاه: مهرداد خدیر؛ هرچند در سال ۱۳۵۸ امام خمینی ۱۵ خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام کرد اما این روز در زمرۀ تعطیلات رسمی هم قرار گرفت و اگرچه در دوران حیات رهبر فقید انقلاب به آن پرداخته می‌شد به خاطر درگذشت امام در ۱۴ خرداد (و در واقع اعلام آن در ۱۴ خرداد چون ساعت ۲۲:۲۲ شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۷ اتفاق افتاد) ۱۵ خرداد تحت‌الشعاع ۱۴ خرداد قرار گرفته است و از ۱۴خرداد و درگذشت امام و انتقال رهبری گفته می‌شود و از ۱۵ خرداد نه یا در قالب تکرار کلیشه‌های ملال‌آور صداوسیما.

دربارۀ ۱۵ خرداد بیشتر به این قول اکتفا شده که نقطۀ شروع نهضت امام خمینی است که در ۲۲ بهمن۱۳۵۷ به پیروزی رسید. تبلیغات رسمی نیز همواره بر این اساس بوده که در نیمۀ خرداد نهضتی شروع شد که به بازداشت کوتاه‌مدت و سپس حصر امام تا فروردین ۱۳۴۳در قیطریه و در ادامه، تبعید در ۱۳ آبان همان سال ابتدا به ترکیه و سپس عراق انجامید و البته اینها عین واقعیت است و درآن تردیدی نیست.

واقعیت‌ها و اغراق‌ها

در چند موضوع چه در گفتمان رسمی و چه منتقدان جانب واقعیت رعایت یا دقت کافی معمول داشته نشده یا بعضاً گرفتار اغراق‌گویی شده‌اند.

مورد نخست تعداد قربانیان ۱۵ خرداد است که اگرچه سال‌ها بر عدد ۱۵ هزار تأکید می‌شد ولی این تعداد قطعاً نمی‌تواند درست باشد و بسیار کمتر از آن است خاصه آنکه چند تحقیق مستند شمار کل شهیدان انقلاب از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ را زیر ۲۵۰۰ نفر اعلام می‌کند و درحالی‌که قاعدتاً شامل شهدای ۱۵ خرداد و اعدامی‌های ساواک و حتی کشتگان سینما رکس آبادان هم می‌شود و همین به تنهایی گواه آن است که عدد ۱۵ هزار درست نیست ولو از زبان برخی چهره‌های شاخص هم بیان شده باشد.

کما اینکه عدد ۶۰ هزار شهید انقلاب اسلامی که در مقدمۀ قانون اساسی آمده نیز قطعاً درست نیست. همان‌گونه شمار شهیدان ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ آن عدد ۴۰۰۰ نیست ولو میشل فوکو متفکر فرانسوی هم ادعا کرده باشد. خود امام خمینی رهبر فقید انقلاب البته در مهر ۱۳۵۷ و در سالگرد مهاجرت به پاریس در دیدار با اعضای دولت موقت مهندس بازرگان در قم یکی از ویژگی‌های انقلاب ایران را کم‌تلفات بودن آن اعلام می‌کند حال آن‌که اگر در ۱۵ خرداد ۴۲ و ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ آمار کشتگان سر به هزاران می‌زد چنین نمی‌گفتند. پس عدد ۱۵ هزار قطعاً نادرست است. همچنین می‌دانیم که در اسفند ۱۳۵۸ آقای کروبی به‌عنوان رئیس بنیاد شهید اعلام کرد برای همۀ شهیدان انقلاب از خرداد ۱۳۴۲ تا بهمن ۱۳۵۷ پرونده تشکیل شده و بی‌تردید عدد و مشخصات شهیدان ۱۵ خرداد هم‌اکنون در اختیار بنیاد شهید است.

فاصلۀ ۱۴ ساله

موضوع دوم این است که بین ۱۴ خرداد ۱۳۴۲ و قیام قم در ۱۹ دی ۱۳۵۶ بیش از ۱۴ سال فاصله است. یک نگاه این است که در این ۱۴ سال اگرچه انقلاب شعله‌ور نبوده اما به کلی خاموش هم نبوده و روحانیت به مبارزه اشتغال یا اهتمام داشته است. در مقابل این باور وجود دارد که موتور انقلاب بعد از تبعید امام و سرکوب‌ها عملاً خاموش شده بود و دکتر علی شریعتی بود که از اواخر دهه ۴۰ و مشخصاً در آغاز دهۀ ۵۰ در حسینیۀ ارشاد موتور آن را با معرفی اسلام انقلابی به‌عنوان گفتمانی تازه روشن کرد. در فاصلۀ ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶ هم تحرکات اصلی نه از جانب روحانیون که از سوی سازمان‌های چریکی بوده و به ترورهای سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی و جنبش سیاهکل اشاره می‌کنند. در همین سال‌ها رهبران نهضت آزادی نیز زندان و تبعید را تجربه می‌کردند.

از دی ۱۳۵۶ اما داستان به ناگاه تغییر می‌کند و با ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ دیگر هیچ‌کس تردید ندارد که یک انقلاب واقعی و عمیقاً مردمی و گسترده در جریان است؛ چیزی در حد معجزه و تنها قابل قیاس با آنچه شخص پیامبر اسلام انجام داد و با کمتر از ۱۰۰ پیرو به مدینه کوچید و طی تنها ۱۰ سال قلوب همه را تسخیر و مکه را فتح کرد. کافی است به یاد آوریم محمدرضاشاه پهلوی که در کنفرانس خبری در اواخر مرداد ۱۳۵۷ اعتراضات در قم و تبریز و اصفهان را در حد سروصدای چند نفر تقلیل داده و گفته بود بین ۳۵ میلیون جمعیت دو سه نفر (همین دو سه نفر و نه حتی دو سه هزار نفر) معترض هم پیدا می‌شوند تنها ۱۰۰ روز بعد در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در پیام مشهور خود گفت: «صدای انقلاب‌تان را شنیدم و قول می‌دهم خطاها و فسادها تکرار نشود.»

نسبت بدنه روحانیت با انقلاب

این نوشته دربارۀ تاریخ انقلاب نیست. بلکه مشخصاً به قصد ترسیم نسبت بدنۀ روحانیت با آن به بهانه سخنان اخیر مهندس عبدالعلی بازرگان در تخفیف نقش بدنه روحانیت در انقلاب است. اینکه رهبری انقلاب چه در سطح اول با یک روحانی در اندازه و آوازۀ مرجع تقلید بود که عنوان کامل او «حضرت آیت‌الله العظمی» نصف تیتر اول کیهان و اطلاعات در شهریور ۱۳۵۷ را به خود اختصاص داد هرگز محل مناقشه و تردید نیست. همچنین در ردۀ بعدی آیت‌الله طالقانی هم روحانی بود و روحانیون انقلابی چون آیت‌الله خامنه‌ای، منتظری، هاشمی‌رفسنجانی، مهدوی‌کنی، مروارید و انواری هم طعم زندان یا تبعید را چشیده بودند. اما آیا جدای سطح اول – امام و طالقانی- و ردۀ بعدی که نام مشهورشان آمد بدنۀ روحانیت نیز همراه بود یا در ماه‌های آخر پیوست؟

البته همین که گروهی با عنوان «جامعه روحانیت مبارز» تشکیل شد به این معنی بود که همۀ روحانیون و معممین اهل مبارزه نبودند که اگر بودند نیاز به این تفکیک و اعلام تمایز نبود. اما این واقعیت را هم باید درنظر گرفت که شماری از طلاب جوان حوزه‌ها و مدارس علمیه در حالی به زندان می‌افتادند که هنوز به عنوان روحانی شهرت نداشتند و تعداد آنان به نسبت کل طلاب شاید بیشتر از اقشار و اصناف دیگر بود. همچنین شمار چهره‌های شاخص در میان آنان به نسبت برجستگان اقشار دیگر قابل توجه است.

آنها که نبودند

روحانیون غایب در صحنۀ مبارزه یا مخالف با روش آیت‌الله خمینی در عین انتقاد دلایل متنوع و متعدد داشتند. برخی مانند آیت‌الله خوانساری می‌گفتند حتی در قبال یک قطره خون باید پاسخ‌گو بود، بعضی نگران ساقط شدن تنها سلطنت شیعه در دنیا و به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در ادامۀ آن بودند و با همان استدلال که از سقوط دکتر مصدق و بازگشت شاه حمایت می‌کردند و یادمان باشد به مخیلۀ کسی خطور نمی‌کرد که امام خمینی بتواند خلأ قدرت را پر کند و گمان می‌کردند بدون شاه ایران یا فرو می‌پاشد یا به دست کمونیست‌ها می‌افتد و بحث ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را علی‌الاغلب تحقق‌پذیر نمی‌دانستند یا اساساً طرح نمی‌شد. گروهی حکومت را حق معصوم می‌دانستند و قلیلی در حلقۀ یاران امام خمینی قرار می‌گرفتند. ولی در این گفتار بیشتر بدنه روحانیت و طلاب جوان مدنظر است. به زبان آمار اگر از جمعیت ۳۵میلیونی آن روز ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر انقلابی حرفه‌ای بودند تعداد طلاب مبارز را به نسبت جمعیت محدود روحانیون آن  زمان باید سنجید.

اتفاقات و حذف‌های بعد از انقلاب سبب شده برخی از آن سوی بام بیفتند و همچون آقای عبدالعلی بازرگان نقش روحانیت را از اساس منکر شوند و اگرچه انکار نمی‌کنند رهبری با آیت‌الله خمینی و در استمرار آن در داخل با آیت‌الله طالقانی بوده اما تأکید دارند اکثریت زندانیان سیاسی، نیروهای گروه‌های سیاسی و نه معممین بودند و بعدها تصاحب کردند. حال آنکه نقد را باید به‌گونه‌ای دیگر وارد کرد نه آنکه شمار روحانیون زندانی پیش از انقلاب که به نسبت جمعیت خودشان قابل توجه بود اندک جلوه داده شود.

به گونه‌ای که در گفتار اخیر دربارۀ مرحوم ابراهیم رئیسی می‌گوید از بین ما ۱۷۰ یا ۱۸۰ زندانی تنها چند نفر معدود روحانی بودند و بعد البته از آقای هاشمی‌رفسنجانی هم یاد می‌کند تا جانب انصاف را رعایت کرده باشد اما طول دوران زندان او را تنها ۵ یا ۶ ماه ذکر می‌کند درحالی‌که مجموع زندان‌های هاشمی‌رفسنجانی نزدیکِ ۵ سال است و اتفاقاً در این فقره منصفانه نگفته است.

بله، روحانیونی که با مجاهدین خلق ارتباط داشتند یا اهل فعالیت مسلحانه یا مشوق آن یا در پی براندازی بودند بیشتر در معرض حبس و تبعید بودند و روحانیون دیگر کمتر. چندان که مجموع زندان مرحوم مطهری و بهشتی و باهنر و مفتح شاید به یک ماه نرسد ولی زندان هاشمی‌رفسنجانی و تبعید آیت‌الله خامنه‌ای قابل انکار نیست و برخی تبعیدها از زندان بدتر بود.

جدای اینها زندانی کردن روحانیون مشهور هزینۀ سنگینی برای رژیم شاه داشت و اگر اجتناب می‌کرد به این دلیل بود نه اینکه همه با مبارزه بیگانه بودند.

دو ادعای مطلق‌انگارانه

پس هم این مدعا که همۀ روحانیون اهل مبارزه بودند قطعاً درست نیست و هم اینکه روحانیون، اصلاً مبارز نبودند. دربارۀ گزارۀ اول که مدعای رسمی است به حدی که نقش دیگران را منکر می‌شوند باید یادآورشد درست نیست چون می‌دانیم اغلب روحیۀ محافظه‌کاری داشتند و شیوۀ اکثر مراجع ما هم رویارویی مستقیم نبوده و اصطلاح «روحانیت مبارز» به همین خاطر ابداع شد.

روحانیت در ۵ سطح

با این مقدمه که خود پر از تفصیلات و اشارات بود وارد ذی‌المقدمه می‌شویم و آن وصف نسبت روحانیت با انقلاب ۱۳۵۷ است که در پنج سطح قابل شرح است:

روحانیون مبارز: اول: روحانیت مبارز و فراتر از تشکلی با این عنوان با دو نماد مشخص امام خمینی و آیت‌الله طالقانی. اغلب روحانیون مبارز دیگر را ذیل امام باید تعریف کرد حتی آیت‌الله منتظری را که به لحاظ دانش فقهی مورد علاقه و توجه آیت‌الله بروجردی بود. چون دربارۀ این سطح هیچ‌کس تردید و مناقشه ندارد و اگر نقدی دارند بر عملکرد بعد از پیروزی انقلاب است نیاز به درنگ ندارد. بنابراین انکار نقش روحانیت در انقلاب به معنی انکار سطح اول و مشخصاً آیت‌الله خمینی و آیت‌الله طالقانی است و بزرگ‌ترین ویژگی و فداکاری دومی این بود که به‌رغم آنکه مستقل از امام فعالیت می‌کرد و حتی شأن رهبری انقلاب در داخل یا لایه‌هایی از جامعه را داشت اما حکم عضویت در شورای انقلاب و سپس امامت جمعۀ تهران از آیت‌الله خمینی را پذیرفت.

روحانیت سنتی: دوم: روحانیت سنتی است که بعضاً سیاست را عین نجاست می‌دانستند و تا سال 1356 و گاه تا 1357 گرد انقلاب نمی‌چرخیدند. اینکه به‌خاطر محافظه‌کاری بود یا تقلید از مراجعی غیر آیت‌الله خمینی و همچون آقای خویی یا آقای خوانساری محل این بحث نیست. اما خطای استراتژیک در حد بلاهت شاه این بود که با تغییر تاریخ هجری خورشیدی به شاهنشاهی خورشیدی در سال 1355 یا برگزاری جشن هنر شیراز یا اشتهار به بهایی بودن پزشک شاه (دکتر ایادی) و حضور او در بارگاه امام هشتم و مواردی از این دست حساسیت روحانیت سنتی را هم تحریک کرد. شاهرخ مسکوب در کتاب خاطرات خود (روزها) آورده به‌عنوان نمایندۀ سازمان برنامه در جلسات تغییر تاریخ رسمی شرکت و به صراحت دلایل خود را در مخالفت بیان داشته و اینکه روحانیت سنتی را در کنار روحانیت ضدسلطنت قرار می‌دهد و توجه نکردند.

روحانیت فرهنگی: طیف سوم را می‌توان روحانیت فرهنگی نامید که اگرچه اهل مبارزۀ رویارو نبودند اما به نهضت امام باور داشتند و کار فرهنگی انجام می‌دادند و چهره‌های شاخص آن مرتضی مطهری، عبدالکریم موسوی‌اردبیلی، محمد بهشتی، محمدجواد باهنر و محمد مفتح بودند اما در همان راه‌پیمایی قیطریه در شهریور 1357 آنکه جلو ایستاد دکتر مفتح بود. مجموع زندان اینان به یک ماه شاید نرسد ولی مدح شاه هم نمی‌گفتند و به کار فرهنگی مشغول بودند و امام هم به آنان اعتماد کامل داشت و دیدیم با اینکه اگرچه سوابق زندان چندانی نداشتند در شورای انقلاب جای گرفتند و کسی متعرض آنان نشد که انقلابی نیستید و در انتخابات خبرگان قانون اساسی در تابستان 1358 نصف مردم تهران همان‌گونه که به دو روحانی زندان‌دیده و طعم شکنجه‌چشیده (طالقانی و منتظری) رأی بالا دادند به دو روحانی متفاوت و بیشتر اهل کار فرهنگی یا سیاسی در پوشش فرهنگی (‌بهشتی و موسوی‌اردبیلی) هم نزدیک به آنها رأی دادند؛ در انتخاباتی که کیانوری و طبری و علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی و احمد فردید هم نامزد بودند.

روحانیت مشروطه‌خواه: طیف چهارم، روحانیونی بودند که در زمرۀ یاران آیت‌الله خمینی به حساب می‌آمدند و نه سنتی بودند و نه مثل بهشتی و مطهری با هوش‌مندی و در قالب فرهنگی و منتقد و سیاسی بودند اما گرد مراجعی چون آیت‌الله شریعتمداری. درست است که اینان در عصر جمهوری اسلامی به جز معدودی که از آن اردوگاه کوچیدند به قدرت نرسیدند ولی نمی‌توان گفت در انقلاب نبودند.

آخوندهای درباری: دستۀ آخر معممینی بودند که اگر امام از آنها با صفت «آخوند درباری» یاد نکرده بود چه‌بسا نمی‌شد به صراحت به آنها اشاره کرد و مشخص است هیچ نسبتی با انقلاب 1357 نداشتند.

نکتۀ درخور توجه در سخنان مهندس عبدالعلی بازرگان این است  که  از کتاب جلال آل‌احمد (در خدمت و خیانت روشنفکران) نقل می‌کند که بدون روحانیت تغییری محتمل نیست و احتمال رای‌آوری شیخ صادق خلخالی در اولین انتخابات ریاست‌جمهوری را چنانچه روحانیون منع نشده بودند بالا می‌داند و این هر دو تایید نسبت این قشر با  انقلاب 57 و نقض مدعای اوست.

برآمدگان 15 خرداد

می‌توان نقد کرد که برخی قول و قرارها دیگر بود یا شماری از روحانیون درگیر انقلاب نبودند اما آن دسته که بودند قابل انکار نیست و اینان همان برآمدگان 15 خردادند که با وقفه‌ای 14 ساله دوباره شعله‌های آن را فروزان کردند. انقلابی که موتور آن را چند سال قبل علی شریعتی دوباره روشن کرده بود و البته شخص محمدرضاشاه پهلوی هم کم نقش نداشت و به تعبیر مرحوم مهندس بازرگان رهبر منفی انقلاب شخص اعلی‌حضرت بود! شاه هم با اصرار بر «انقلاب» نامیدن اصلاحات ارضی و اینکه هر سال چند اصل به آن می‌افزود، مدام از انقلاب سخن می‌گفت و هم اینکه می‌پنداشت گفتمان باستان‌گرایی و تجددخواهی آمرانه در مقابل اتحاد گفتمان‌های متعدد تاب می‌آورد.

گفتمان‌هایی که برای مقابله با او متحد شده بودند وگرنه بین خود اختلافات فراوان داشتند: اسلام انقلابی (شریعتی)، اسلام سنتی (مخالفان تغییر تاریخ)، چپ مارکسیستی (فدائیان و حزب توده)، روشن‌فکری سکولار (کانون نویسندگان)، چپ اسلامی (مجاهدین خلق)، ملی‌گرایان (هواداران مصدق) و ملی-مذهبی‌ها (بازرگان).  کوتاه اینکه نقد عملکرد روحانیت در مقام کاربه‌دستان جمهوری اسلامی توجیهی برای نفی نقش روحانیون مبارز در سال‌های پیش از انقلاب نیست و شگفتا برخوردها در حالی بود که رژیم شاه اساساً روحانیت خاصه بخش سنتی را چندان جدی نمی‌گرفت و به گواه خاطرات علم تعابیر تحقیرآمیزی دربارۀ آنان به کار می‌برد.

اینکه آقای بازرگان از روحانیون حاکم و پیشینیان‌شان به سبب نوع رفتار با پدر ناخُرسند باشد کاملاً قابل درک است ولی اینکه به عمد یا به سهو نامی از لاهوتی و انواری و مروارید نیاورد، نه. 15خرداد 1342 با مد‌یریت اسدالله علم سرکوب شد و در پی جهش‌های صنعتی در دهۀ 40 و فوران درآمد نفت و تغییر سبک زندگی در آغاز دهۀ 50 این گمان غالب بود که 15 خرداد برای همیشه فراموش شده و اسدالله علم در آغاز سال 1357 از دنیا رفت و ندید بعد از 15 سال دوباره شعله‌ور شده است...

 

منبع: روزنامه هم‌میهن

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات